شلیک به هواپیمای اوکراینی – چه کسی شرمگین است؟
هنگامی که دستور شلیک به هواپیمای اوکراینی صادر میشده است، نه یک فرد از این فرمان شرمگین است و نه یک ساختار سیاسی ـ حقوقی. بلکه آن شرم پیشاپیش از شرمی انسانشناختی به شرمی هستیشناختی بدل شده است و هزینههای سیاسی و حقوقی آن را میپذیرد و بهراحتی آن را از جنبه اخلاقی جدا میکند و پرداخت «غرامت» میشود تنها هزینه برای رفع آن شرم.
روزبه جورکش
نوشتار حاضر تلاش دارد به این سؤال پاسخ دهد که سقوط هواپیمای اوکراینی چگونه مسافرانش را دچار سوژِگی تاریخی میکند و چرا آن نیرویی که باعث شرمگین شدن دیگران [یاقیمانده] میشود، «موشک» و عمل شرمآور همان شلیک است.
یک مقدمه کوتاه: آیا باید چیزی را به یاد آورد؟
بنیامین در مقالهای که در جوانیاش درباره ابله داستایوفسکی نوشته بود، مینویسد که زندگی پرنس میشکین باید فراموشنشدنی باقی بماند، حتی اگر هیچکس آن را به یاد نیاورد: در مورد پرنس میشکین میتوانیم بگوییم که در حقیقت فردیت او نسبت به زندگیاش ثانوی است، درست همچون یک گل نسبت به رایحهاش، یا یک ستاره نسبت به نورش. زندگی نامیرا فراموشنشدنی است؛ این نشانهای است که این زندگی را با آن بازمیشناسیم. این زندگیای است که فراموش نمیشود، حتی اگر هیچ یادبود و یا شاید حتی هیچ شهادتی از آن در میان نباشد. این زندگی نمیتواند از یاد برود. چنین زندگیای فراموشنشدنی باقی میماند حتی اگر بدون شکل یا قالب باشد. و «فراموشنشدنی» صرفاً به این معنا نیست که ما نمیتوانیم آن را فراموش کنیم. بلکه به چیزی در سرشت خود امر فراموشنشدنی اشاره دارد، چیزی که آن را فراموشنشدنی میسازد. حتی بیماری نسیان پرنس در روزهای واپسین او نمادی است از سرشت فراموشنشدنی زندگی او. زیرا این سرشت ظاهراً در مغاک معرفت نفس او مدفون میماند، و دیگر نمیتواند به سطح برآید.[۱]
آنچه در منطقِ بنیامین اهمیت مییابد نه فراموشی بهمثابه یک ابزار درونی، حالتِ مالیخولیایی و یک کیفیت ذهنی که به معنای یک کنش و ابزارِ بیرونی برای مبارزه با مرگِ فراموششده است. در این معنی زندگی همواره میتواند مورد غفلت و فراموشی قرار بگیرد اما انسانها پس از مرگ میتوانند فراموشزا نشود. به نظر میآید نقطه تمایز امرِ فراموشی/جاودانه در نوعِ مرگ نهفته است. تاریخساز شدن و به تقویمِ عادی روزِ غیرعادی اضافه کردن در تفاوت «مردن» است. یک انسان در بیابان میتواند با نوع مرگ خود تاریخساز شود و انسانی در هیاهوی زندگی شهر تناش در عادیترین شکل به خاک سپرده شود. اما چرا باید کشتهشدگان آبان و دی را به یاد آورد؟ آیا این یادآوری در نوستالژی و یک «قاب» در حافظه ثبت شدهاند یا بهمثابه یک کنش سیاسی سر بر خواهد آورد؟
نوشتار حاضر تلاش دارد به این سوال پاسخ دهد که سقوط هواپیمای اوکراینی چگونه مسافرانش را دچار سوژهگی تاریخی میکند و چرا آن نیرویی که باعث شرمگین شدن دیگران [یاقیمانده] میشود، «موشک» و عمل شرمآور همان شلیک است.
قطعه اول
هواپیمای بینالمللی اوکراینی در تاریخ ۱۸ دی ماه ۱۳۹۸، در ساعت ۶:۱۹ و در کمتر از ده دقیقه پس از کنده شدن از زمین مورد اصابت دو موشک قرار میگیرد و تمام ۱۷۶ سرنشینان آن جان خود را از دست دادند. این حادثه واکنشهای زیادی را در پی داشت. در دانشگاهها دانشجویان با تجمع ابراز همدردی و سوگواری کردند، در خیابان برخی با نگاه اخم و خشم خود را نمایان ساختند، مسئولین دولتی ایران و مقامات سایر کشورها از جمله کانادا و اوکراین نیز واکنشهای تندی به این حادثه نشان دادند. اما در میانه خشم، نفرت، سوگ و رنج، آنچه که بهمثابه یک کنش عینی عمل میکند احساس شرم است. و پرسهزدنِ این پرسش در اذهان: «چرا من جای آن مسافر نبودم؟»
آنچه که شرم را ایجاد میکند «باقی»ماندن است. شرم نسبت به عدمِ «دیگری» و هستیِ «خود». گویی در زمانه انسداد، میل به نیستیِ اجتماعی و عدم خویشتن برای دیگری افزایش میکند و مرگ برای/جای «دیگری» یک افتخار است. افتخار از شهید شدن در جنگ، اعتراضات مردمی و تمامی رخدادهای تروماتیک در طول تاریخ که ممکن است بارِ سیاسی کمتری داشته باشند. مانند سیل و زلزلههای اخیر، مرگِ آتشنشانان حادثه پلاسکو، سانچی و…. حس شرم در چنین زمانهای هم شرم خودانعکاسی است و هم خود را در قالب ندامت پدیدار میسازد. همچنین آن چیزی که باعث تشدید و توسیع این احساس میشود، پیوندش با تجربه ظلم و خفقان است. به نظر میآید که میتوان تحلیل امانوئل لویناس در باب شرم را طور دیگری بازنویسی کرد. وی در تحلیل پدیده شرم، بیان میدارد که آنچه در شرم پدیدار میشود دقیقاً واقعیتِ زنجیربودن به خویش است، ناممکنی ریشهایِ گریختن از خویش برای پنهانکردن خود از خویش، حضور تحملناپذیر خویش همراه با خودش. اما بهزعم نگارنده، پس از حوادث سیاسی معاصر، آنچه در شرم پدیدار میشود را میتوان دقیقاً واقعیتِ زنجیربودن توسط دیگری دانست.
اما به مفهوم شرم و نسبت آن با امر سیاسی ـ اجتماعی برگردیم. چرا شرم میتواند از یک حس درونی و پهنه اخلاقی تبدیل به یک امرِ سیاسی شود؟ و این صیروریت چگونه حاصل میشود؟ [۲]
قطعه دوم
بسیاری از فیلسوفان حوزه اخلاق هنگامی که به تحلیل مفهوم شرم میپردازند، بر «گزینش» و «انتخاب» انگشت میگذارند. «باقیماندهها» توسط یک نظام گزینش ستمکارانه، غربال شدهاند، احساس شرم میکنند که زنده ماندهاند و میتوانند به هر شکلی زندگی خود را ادامه دهند. بر طبق این نظر، اما آیا این احساسِ شرم صرفاً پس از غربالگری توسط ستمکارانه است؟
هنگامی که خبر ساقط شدن هواپیما منتشر میشود، شرم ناشی از باقیماندن، نبودن در آن هواپیما و مرگِ دیگری ما را شرمگین میسازد، و به نظر نمیآید که در این ساحتِ سلبی گزینش کاربست ویژهای پیدا کند، بلکه میتوان از یک زندگیِ جبرگرایانه بهجای گزینشمحور سخن گفت. زیرا بازمانده، برخلاف ترنس دسپرس، پارادایم اخلاقی حقیقیِ زمانه ما نیست که توجیههای آرمانی «زندگی را برمیگزیند»، بلکه بازمانده کسی است که در راه اعتراضات اجتماعی (از هر شکل)، از بیماریهای سیاسی و تاریخی در امان میماند و از یک پارادایم اخلاقی به پارادایمی سیاسی مبدل میشود.
برای شفافیت بیشتر، به چندماه عقبتر، به آبان ۹۸ برگردیم. پس از مشاهده تصاویر کشتهها، زخمیها و زندانیان این حوادث، نخستین واکنش ایرانیان نه یک غمِ درونی، بلکه شرمگینیِ توام با خشم است. این احساس توجیهکننده تغییر پارادایمیک از اخلاق به ساحت سیاست است. بهویژه در دو دهه اخیر که هر حادثهای بُعد رسانهای بیشتری پیدا میکند. همچنین سیرِ این تغییر را نه در مفاهیم انتزاعی که در تجربههای انضمامی قابل ردیابی است. مثلاً در یکی از گزارشهای مردمی پس از حوادث آبان، یک بازنشسته اداره دولتی بیان میدارد:« عکس پخش شد آقا. دنیا عوض شده آقا. عکس و فیلم با یک دکمه موبایل میرود روی شبکه… دیگر وقتی خون ریختی نبایست از مردم توقع داشته باشی ناراحت نباشند و فراموش کنند. خون الکی نیست که همینطوری برای خودت دستور بدهی شلیک کنند».۲
البته بدیهی است که منظور از بازمانده یا به تعبیر آگامبن، باقیمانده، در اینجا دالِ بر فردِ بازمانده از سقوط هواپیما نیست. بلکه بر هر نوعی از باقیماندگانِ انسداد سیاسی و اجتماعی و حتی فرهنگی برمیگردد. آنطور که آگامبن در باقیماندههای آشویتس مینویسد اصطلاح «بازماندن» حاوی یکجور دوپهلویی است که نمیتواند حذف شود. این اصطلاح به چیزی یا کسی اشاره دارد که بازمانده یا بقایافته است. فعلِ لاتین supervivo ـ مانند معادل آن superstessum ـ در این معنا با قالب داتیو ساخته میشود، تا نشانگر شخص یا چیزی باشد که در مورد بقا و دوامآوردن در میان است. اما این فعل از همان آغاز، هنگام اشاره به انسانها، قالبی انعکاسی نیز دارد که گویای ایده بقا و بازماندن در مورد خود و زندگی خویشتن است. در این قالب، شخصی که بازمیماند و شخصی که چیزی برایش بازمیماند بدینسان مقارن میشوند.[۳]
قطعه سوم
هنگامی که دستور شلیک به هواپیمای اوکراینی صادر میشده است، نه یک فرد از این فرمان شرمگین است و نه یک ساختار سیاسی ـ حقوقی. بلکه آن شرم پیشاپیش از شرمی انسانشناختی به شرمی هستیشناختی بدل شده است و هزینههای سیاسی و حقوقی آن را میپذیرد و بهراحتی آن را از جنبه اخلاقی جدا میکند و پرداخت «غرامت» میشود تنها هزینه برای رفع آن شرم. اما در نقطه مقابل، ماهیت شرم و تجربۀ آن از سوی اعضای گروههای فرودست که در کنشِ «دادخواهی» متبلور میشود، میتواند باعث شود که موقعیتشان از موقعیت یک فرد یا شخصِ عضو یک گروه ستمدیده و داغدار به موقعیت تهدیدآمیزی تبدیل شود. بنابراین تجربۀ ستم یا فرودستی را به شکل تجربۀ یکی از احساسهای گناه یا شرم در جهت کنترل رنج یا درد ناشی از این وضعیت تغییر میدهند، تجربهای که احتمالأ به شکلی دیگر به مثابه بروز احساس نفرت و خشم در برابر سیستم موجود ادراک میشود. بعنوان مثال در عصر و فردای آن روزی که خبر سقوط هواپیما منتشر شد در بسیاری از دانشگاههای کشور و بهطور مشخصتر در خیابان انقلاب تهران و در مقابل دانشگاه پلیتکنیک (امیر کبیر) شاهد تجمع بسیاری از دانشجویان و مردم بودیم. بنابراین شرم نه یک ساختار پنهان به معنای تسلیمشدن (انفعال یا بی ارادگی است) بلکه بهمثابه ابزاری برای ادامه اعتراضات خود را نمایان میسازد و این عنصر مدام درحال بازتولید است و هر بار به اشکال متفاوتی و در هر نوبت شکل جدیدی از اعتراض علیه سلطه نظاممند.
پانویسها
[۱] این مقاله توسط مجتبا گلمحمدی به فارسی ترجمه و در سایت تز یازدهم به چاپ رسیده است.
[۲] این گزارش در اینجا در دسترس است.
[۳] برای مطالعه بیشتر به کتاب باقیماندههای آشویتس، ترجمه مجتبا گلمحمدی، تهران: بیدگل. رجوع شود.
منبع: رادیو زمانه