صدای تیر که آمد، جمعیت به سمت ابتدای خیابان یادگار امام دوید. کسی نتوانست چیزی ببیند چون پیش از رسیدن، آمبولانس مجروحان را با خود برده بود اما میشد خونی را دید که کشیده شده است بر آسفالت روبه روی شهرداری منطقه. از دور صدای مادری می آمد که فریاد می زد: «پسرم! پسرم!» فرزندش افتاده بود روی زمین و مادر خودش را انداخته بود رویش تا سپر بلای او باشد زیر باتوم ها و چکمه ها.
سعید برآبادی
خدماتیهای شهرداری منطقه ۹ باید فردا یک ساعتی بیشتر وقت بگذارند برای شستشوی کف معبر ورودی این ساختمان. آنها باید چیزی را از زمین بشورند که پاک نمیشود در تاریخ. چیزی که در مهتاب مات و کدر بیست و دوم دی ماه بر زمین خیابان آزادی ریخت.
«نه!!! اومدم یه چیزی بخرم از سر کوچه…! میام الان… ها؟ اومدم چیزی بخرم باباجان!! چیز دیگه. پد بخرم». دختربچهای که اینها را پشت خط به پدر نگرانش میگوید، همزمان سیگار را دست به دست میچرخاند. لابد یاد گرفته که چطور اثر گاز اشکآور با دود سیگار میرود وگرنه سن و سالی برای سیگاری بودن ندارد. اما راه دیگری هم هست، فرز دویدن و فرار کردن از شعاع محل انتشار دود. منتهی بهسازی پیاده روهای خیابان آزادی محدود شده به پایهها و میلهها و سیخهای بتنی و فلزی که راه رفتن را دچار مشکل میکنند چه برسد به دویدن و از ترس دویدن. همین که پیغام میرسد «مامورا!!»، جمعیت موج میخورد در پیاده روهای آزادی و بدنها تلمبار میشود روی همدیگر.
امشب، شبِ دوم است و دیگر حتی نیازی به فراخوان هم نیست. اعتراض مردمی به ماجرای ساقط کردن پرواز اوکراینی، حالا رنگ و بوی دیگری به خود گرفته. انگار یک شیفت بندی دقیق انجام شده است بدون کوچکترین نیازی به هماهنگی؛ دانشجویان، شیفت صبحی هستند و مردم، عصر و شب به خیابان میروند. شلوغی خیابانهای منتهی به میدان آزادی قابل وصف نیست. هر چند دقیقه از ایستگاههای منتهی به خیابان انقلاب و آزادی، مسافران مترو به بیرون پمپاژ می شوند با این همه خیلیها مسافر مستقیم ایستگاه میدان آزادی هستند. افزایش جمعیت از ساعت ۵ به بعد، حضور یگان ویژه را به همراه دارد. جمعیت موج میخورد و پیاده روهای خیابان آزادی در مغناطیس میدان قرار میگیرند؛ چه جلوتر، جمعیت متراکم تر و طبعا فشارها و درگیریها بیشتر.
نزدیک به هفت و نیم شب، مترو اعلام میکند که از انتقال مسافران به دو ایستگاه یادگار امام و میدان آزادی معذور است. مسافران مجبورند در ایستگاه حبیب الهی پیاده شوند. بیرون ایستگاه اما پلیس نمی گذارد جمعیت به خیابان بیاید. شاید مسافرانی که مجبور شدند در این ایستگاه بمانند یک ساعتی را همان جا گیر کرده باشند اما مسافرانی که توانستند به هر شیوه ای از ایستگاه بیرون بیایند، شاهد چیزهایی بودند که کسی فکرش را نمی کرد جزء متعلقات برگزاری یک مراسم سوگواری و حتی اعتراضی به ساقط کردن هواپیمای مسافربری باشد.
زد و خورد در خیابان بالا گرفت و نیروهای نظامی مجبور به هدایت مردم به کوچه ها شدند. آنهایی که از مسیر همین کوچه ها به خانه های خود رسیدند که هیچ اما آنهایی که مجبور به ماندن در خیابان شدند از باتوم و گاز اشکآور بی نصیب نماندند. چند صدای تیری هم شنیده شد، صدایی که غرشش با صدای شلیک گاز اشک آور فرق داشت، حتی با صدای شلیک های پینت بال که لباس های معترضین را رنگی و قابل شناسایی می کرد. در محدوده یادگار امام وضع از این هم بدتر بود. جمعیت بین دو گروه نیروی نظامی گیر کرده بود و فرارشان به کوچه های بن بست، نتیجه ای جز زد و خورد شدید نداشت. صدای تیر که آمد، جمعیت به سمت ابتدای خیابان یادگار امام دوید. کسی نتوانست چیزی ببیند چون پیش از رسیدن، آمبولانس مجروحان را با خود برده بود اما میشد خونی را دید که کشیده شده است بر آسفالت روبه روی شهرداری منطقه. از دور صدای مادری می آمد که فریاد می زد: «پسرم! پسرم!» فرزندش افتاده بود روی زمین و مادر خودش را انداخته بود رویش تا سپر بلای او باشد زیر باتوم ها و چکمه ها.
اندکی به پایان تجمع مانده بود که ماشین های سیاه رنگ و کامیون های آب پاش هم به نزدیکی دانشگاه شریف رسیدند. از سمت میدان آزادی جز صدای پراکنده شعار و بوی گاز اشک آور چیز دیگری به گوش نمی رسید؛ ماشین ها کل خیابان را احاطه کرده بودند و بوق می زدند.