در شب عروسی نمانید!؛ در باب مساله انقلابی بودن
کلمه – مهرداد خیراندیش
تیتر متن، عنوان فیلم کره ای “انگل” است که برنده چندین جایزه اسکار امسال شد. امشب بیست و دوی بهمن یعنی تداوم انقلابی ماندن است که این یادداشت نگاشته می شود.
همه ما در جشن های عروسی بستگان شرکت کرده ایم. بعضی ها مان خود این امر مهم را به انجام رسانده ایم. گاه برایمان پیش آمده که مثلا ده سال پیش در بزم عروسی یک فامیل بوده ایم. بعد آن فامیل را ندیده ایم تا اینکه در جایی او را با دو فرزند مثلا هشت ساله و پنج ساله می بینیم.
یعنی اینکه این زوج یک عروسی گرفته اند. پلویی به مهمان ها داده اند. ساز و دهلی زده و سور و ساتی بر پا داشته و عکسی و فیلمی و تمام. از فردای شب عروسی زندگی جدید شروع شده، میهمانان به خانه رفته و انشالله با کامی شیرین روزهای خوش یکی از پی هم گذشته و کار و تلاش و رشد اقتصادی و خرید خانه جدید و گشت و گذار و خلاصه روند عادی زندگی.
گاه هم زوج بمناسبت سالروز ازدواج شان کیکی خریده و شمعی روشن می کنند و بعضا خانواده اصلی دور هم گرد آمده به یاد این رخداد میمون تجدید خاطره می کنند.
حالا تصور کنید یک بزم عروسی را که نه یک شب و ده شب بلکه تمام شب های یک سال به درازا انجامد.
هر شب سور و سات. هر شب هیاهو. هر شب میهمانی و ریخت و پاش. شلوغی و…
آیا در این صورت، می شود زندگی کرد؟ آیا در این مورد، می توان شاهد آن دو فرزند اول این تمثیل باشد؟ بعید است!
قصه انقلاب و زیست انقلابی هم بی شباهت به این تمثیل نیست. خیلی از کشورها انقلاباتی به خود دیده اند.
در اکثر این کشورها، روند رایج این است که جمعیتی به خیابان می آیند و اعتراض هایی می کنند. بفرض حصول نتیجه نظام حاکم را سرنگون می کنند. نظام جدید می آید. قدرت و روند امور را به دست می گیرد. قوانین بعضا تغییر می کنند. مسولین نظام جدید بر کرسی ها تکیه زده بعد از مدتی امور به روند عادی باز می گردد. و اینجا تاریخ وارد میدان شده رخدادهای انقلابی را در دل خود ثبت می کند تا آیندگان بدانند چه گذشت. ولی گاهی شاهد هستیم که انقلاب ها، از حالت یک رخداد اجتماعی سیاسی که بمثابه یک پل برای عبور است، بدل به یک امر مقدس می شود که بایستی در آن ماند و یا حول آن چرخید. چیزی شبیه دوچرخه! سوار که شدی باید پا بزنی. اگر نزنی می افتی. اینگونه است که در جوامعی که تمایل به انقلابی ماندن بعنوان یک فریضه نهادینه می شود، مدام بایستی خیابان ها پر از جمعیت باشد. مشت ها همچنان گره کرده باقی بماند و اینجاست که گویی آرام شدن فضا نوعی ضعف و رذیلت محسوب می شود.
شاید بارزترین نمود این مدعا، تماشای تلویزیون کره شمالی باشد. مجری زن و مرد کهنه کار این تلویزیون، همه متن را با حالتی پر خشم و هیاهو می خواند. جز این اگر باشد، انگار به متن توهین شده باشد. یا در همان کشور، نظم و انضباط شدید و افراطی در رژه ها و حتی مجالس.
آنقدر که وقتی نام کره شمالی شنیده می شود، ذهن شنونده بی اختیار به سمت یک رژه فوق العاده منظم می رود که مردمانی پاکیزه و شادمان در حال تشویق های بی وقفه هستند.
ولی ورای این انضباط و قدرت نمایی ها، هرچه هست فقر است و فاقه. خبری از کارخانه های بزرگ نیست. تولید اولویت نیست. روابط خارجی بشدت محدود است. آزادی های اجتماعی در حد صفر و چندین میلیون جمعیت کره شمالی، در حکم یک نفر هستند و آن یک نفر هم تحت کنترل صد درصدی حکومت مرکزی. ولی درست آن سوی خط مرزی انگار یک سیاره دیگر.
کارخانه های معظم خودرو و لوازم الکترونیکی، آزادی های سیاسی و اجتماعی، روابط دیپلماتیک فوق العاده و رفاه برای اکثریت مردم.
حالا به صدر نوشتار باز گردیم. کره شمالی و جنوبی در اصل یک کشور بودند با یک جغرافیا. یک آب و هوا. یک نژاد و قومیت یک زبان و حتی یک فرهنگ ولی با این همه اشتراکات، در نیمه شمالی به تاسی از آموزه های مارکس و لنین و مائو انقلابی رخ داد.
یک پدر بزرگ و سپس پدر و حالا هم نوه بر سر کار هستند.
بین این دو جنگی خونین و ویرانگر رخ داد بر سر رفتن به آغوش یکی از دو نظام سوسیالیستی یا سرمایه داری.
در نیمه جنوبی اما چنین نشد. یک نظام متعارف بر سر کار آمد. هفتاد و پنج سال بعد از استقلال، کره شمالی، کماکان در « شب عروسی» و غرق در اوهام خود ماند و امروز جز تسلیحات هستهای و موشکی چیزی برای عرضه ندارد.
کره جنوبی اما بعد از آنکه صنعتش را به رخ جهانیان کشید، یک دهه این سریال هایش بود که تا درون خانه های خودمان هم نفوذ کرد. و دیشب هم که در پیش صدها میلیون بیننده مراسم اسکار، فیلمی از محصولات کره جنوبی جوایز مختلف اسکار را درو کرد تا موید ادعای نگارنده باشد که ماندن در «شب عروسی» مانع مهم پرداختن به زندگی است.