برای شاعری که پس از مرگش شعر میسرود.../ شعری از رحمان
برای شاعری که پس از مرگش شعر میسرود
هراس من باری همه مردن در سرزمینیست که مزد گورکن از آزادی آدمی افزون باشد...
شاملو
تشیع کننده گان دست افشان و خندان،
همراه نعش شاعر می روند.
این عزاداران از کجا آمدند؟
و چه در سر دارند؟
پای می کوبند و هلهله میکنند،
در جشنی جاودانه
که مرگ هم به رقص درآمده است
مرده ای که پا به پایِ زنده گان می شتابد؛
گورستان به انتظارش نشسته؛
و اکنون ما هستیم
که آفتاب بر شانه های خسته مان نشسته؛
و تباهیِ برآمده از زیر ریگزارهای قرون،
رهایمان نمی کند
او،
آسوده آرمیده،
زیر تخته سنگ شکسته ی گورش،
در زیرِ نور مهتاب،
و به ریشخند می گیرد،
اشباح سرگردان و اسیران خرزهره ها را
قَهقَه ی خنده ی مستانه اش، بلند می آید
وگورکنان،
ریزه خواران شب اند
که عرقِ پیشانی شان،
از بیل و کلنگ و تیشه می گذرد؛
و بر ریخت مفلوکشان می نشیند
آخر آین بازماندگان اعصارِ شتر وّ شمشیر و گور،
ندانستند،
که
انالحق حلاج،
ندایِ از قتلگاهش می آید؛
و شاعر،
زیرِ تخته سنگی شکسته،
زنده است؛
وَرنه،
چهسان جسدی که از لبانش شعر برون می تراود
اینچنین ،
هراس به جانشان افکنده است؟
۲ / ۵ / ۱۳۹۹ - رحمان
شب چهار شنبه
--- Sunday, July 26, 2020 ---