مردی فرو افتاد در پای پل حافظ .
کسی از آن میان گفت "بی خانمان بوده" دیگری گفت بیکار ومستاصل مانند هزاران جوان که هر ر وز در کنار خیابان ها می ایستند .روانی شده از فشار زندگی ."
هر کس سخنی گفت. در مورد مردی که هنوز مرگ نتوانسته بود ملاحت و زیبائی اورا در تاریکی خود کشد.چرا که پیوسته قناری کوچکی در گلویش عاشقانه می خواند .و "زندگی یک وطن به او بدهکار بود ."
مردی که جای زخم های شلاق بر کف پایش بود وبر مچ دستانش دو زخم عمیق دستبد قپانی .
مردی که تمامی تنش درد سال ها زندان و شکنجه را پیوسته با خود داشت .
هر کس سخنی گفت. در مورد مردی که هنوز مرگ نتوانسته بود ملاحت و زیبائی اورا در تاریکی خود کشد.چرا که پیوسته قناری کوچکی در گلویش عاشقانه می خواند .و "زندگی یک وطن به او بدهکار بود ."
مردی که جای زخم های شلاق بر کف پایش بود وبر مچ دستانش دو زخم عمیق دستبد قپانی .
مردی که تمامی تنش درد سال ها زندان و شکنجه را پیوسته با خود داشت .