نوشتههای خوانندگان
ما یک گاری چی در محلمان بود، که نفت میبرد و به او عمو نفتی میگفتند.
یک روز مرا دید و گفت حاج آقا سلام، ببخشید خانه تان را گازکشی کرده اید؟
گفتم بله.
گفت: فهمیدم چون سلام هایت تغییر کرده!
آقا میگوید من تعجب کردم گفتم: یعنی چه؟
گفت: قبل از اینکه خانه ات گازکشی شود، خوب مرا تحویل میگرفتی، حالم را میپرسیدی، همه اهل محل همینطور هستند.
هرکس خانهاش گازکشی میشود دیگر سلام علیک او تغییر میکند.
این آقا که از بزرگان است فرمود: من فهمیدم سی سال، سلامم بوی نفت میداد. عوض اینکه بوی خدا بدهد.
سی سال او را با اخلاق خوب تحویل گرفتم- خیال میکردم اخلاقم خوب است- ولی حال که خانه را گازکشی کردم ناخودآگاه فکر کردم نیازی نیست به او سلام کنم.
یادمان باشد، سلاممان بوی نیاز ندهد
***
مادرش آلزایمر داشت...
بهش گفت مادر یه بیماری داری، باید بخاطر همین ببریمت آسایشگاه سالمندان...
مادر گفت: چه بیمارئی؟
گفت: آلزایمر...
گفت:چی هست...
گفت: «یعنی همه چیو فراموش میکنی...»
گفت: انگار خودتم همین بیماریو داری...
گفتم: چطور؟
گفت:انگار یادت رفته با چه زحمتی بزرگت کردم،چقدر سختی کشیدم تا بزرگ بشی،قامت خم کردم تا قد راست کنی..
پسر رفت توی فکر...
...
برگشت به مادرش گفت: مادر منو ببخش...
گفت:برای چی؟
گفت:به خاطر کاری که میخواستم بکنم...
مادر گفت:
«من که چیزی یادم نمیاد....»
***
«ازطرف خدا»
عالم ز برایت آفریدم، گله کردی
از روح خودم در تو دمیدم، گله کردی
گفتم که ملائک همه سرباز تو باشند
صد ناز بکردی و خریدم،گله کردی
جان و دل و فطرتی فراتر ز تصور
از هرچه که نعمت به تو دادم، گله کردی
گفتم که سپاس من بگو تا به تو بخشم
بر بخشش بیمنت من هم گله کردی
با این که گنه کاری و فسق تو عیان است
خواهان توام، تویی که از من گله کردی
هر روز گنه کردی و نادیده گرفتم
با اینکه خطای تو ندیدم، گله کردی
صد بار تو را مونس جانم طلبیدم
از صحبت با مونس جانت، گله کردی
رغبت به سخن گفتن با یار نکردی
با این که نماز تو خریدم، گله کردی
بس نیست دگر بندگی و طاعت شیطان؟؟
بس نیست دگر هرچه که از ما گله کردی؟؟!
از عالم و آدم گله کردی و شکایت
خود باز خریدم گله ات را، گله کردی
فرستنده: خانم حسینی
***
ﺩﺭﺧﺘﻬﺎ ﻣﯿﻤﯿﺮﻧﺪ؛
ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﻋﺼﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ؛
ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺗﺒﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﺑﺮ ﻧﺴﻞ ﺧﻮﯾﺶ ؛
ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻥ ﺗﺒﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﻭ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﯿﺎﻩ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻌﻠﯿﻢ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﻫﺎ.
ﺷﻤﺎ ﺍﮔﺮ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﻮﺩﯾﺪ ﺍﺯ ﮐﺪﺍﻡ ﺟﻨﺲ ﺑﻮﺩﯾﺪ؟؟
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭼﻪ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﭼﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﯼ ﻭ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺷﺮﺍﯾﻄﯽ ﺑﺪﻧﯿﺎ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺭﺍ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﺵ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﯾﺎ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻧﮑﻨﯿﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﺪﯾﺮ، ﻣﻬﻨﺪﺱ و ﺩﮐﺘﺮ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ
ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺑﻪ ﯾﮏ ﮐﺎﺭﮔﺮ، ﺭﻓﺘﮕﺮ و ﻣﺴﺘﺨﺪﻡ ﻫﻢ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ.
ﻭﺍﺳﻪ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﮐﻼﺱ ﻧﮕﺬﺍﺭﯾﻢ....
ﻭ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺑﺮﺗﺮ ﻧﺒﯿﻨﯿﻢ...
ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ،
ﻣﺎ ﻭﺟﻮﺩﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﮔﻞ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ.....
ﭘﺲ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺗﺎ ﺑﻮﯼ ﻧﺎﺏ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ ﺑﺪﻫﯿﻢ....
ﺻﻮﺭﺕ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﯿﺮ....
ﭘﻮﺳﺖ ﺧﻮﺏ ﺭﻭﺯﯼ ﭼﺮﻭﮎ...
ﺍﻧﺪﺍﻡ ﺧﻮﺏ ﺭﻭﺯﯼ ﺧﻤﯿﺪﻩ....
ﻣﻮﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﺳﻔﯿﺪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ.
ﺗﻨﻬﺎﻗﻠﺐ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ.
ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻤﯿﻦ ﻗﻠﺐ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ
لبخند مساحت کوچکی از صورتت را در بر میگیرد..
اما مساحت بزرگی در دل دیگران به خود اختصاص میدهد....
دنیا نمیگذرد..!!
این ماییم که ره گذریم..
پس در هر طلوع و غروب زندگی را احساس کن..
مهربان باش..
محبت کن..
شاید فردا دیر شود و هرگز نباشد
فرستنده: غلامرضا صادقیان
***
جمع آوری و ارسال:
فتانه میرزایی
**
گویند:
دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت پیرمرد خوشحال شد و گوشههای دامن را گره زد و رفت!
درراه با پروردگار سخن میگفت:ای گشاینده گرههای ناگشوده، عنایتی فرما و گرهای از گرههای زندگی ما بگشای
در همین حال ناگهان گرهای از گرههایش باز شد و گندمها به زمین ریخت!
او با ناراحتی گفت:
من تو را کی گفتمای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز!
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود؟
نشست تا گندمها را از زمین جمع کند , درکمال ناباوری دید دانهها روی ظرفی از طلا ریخته شدهاند!
ندا آمد که:
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه
مولانا
**
مسجدی هست در خیابان امیرکبیر تهران به نام «سراج الملک» حکایت ساخت محراب این مسجد به این قرار است:
محل سابق محراب این مسجد، شرابخانه متعلق به سراج الملک از رجال قاجار بود که شراب منزل خود را تهیه و همچنین به درب خانه ملوکانه ناصرالدین شاه هم میفرستاد.
بانیان مسجد از جمله آیتالله بیدآبادی زمانی که میخواهند ساخت محراب مسجد را آغاز کنند متوجه میشوند که زمین کم آورده و ادامه آن قسمت از زمین شرابخانه سراج الملک بوده و داخل ملک ایشان میباشد.
با اصرار و ابرام از او میخواهند که ثوابی کرده و شرابخانه خود را وقف ساخت محراب مسجد کند.
سراج الملک در ابتدا راضی نمیشد و در نهایت ظل السلطان پسر ناصرالدین شاه واسطه شده و از او خواهش میکند که از خیر شرابخانه در آن قسمت از خانهاش بگذرد و سراج الملک به شرطی حاضر میشود که بر سر در مسجد این بیت را بنویسند:
حُسن توفیق بین که مسجد کرد
سطح میخانه را سراج الملک
هنوز هم این بیت بر سر در آن مسجد نقش بسته است البته میگویند یک بیت هم در بالای محراب بوده به این مضمون که:
ببین شرافت شرابخانه مراای شیخ
که چون خراب شود خانه خدا گردد
**
شیخ نجم الدین رازی عارف مشهور قرن ششم قمری صاحب «مرصاد العباد» وتفسیر«بحر الحقایق» است.
وی را در کشف حقایق وشرح دقایق قوت وقدرت تمام بوده است.در واقعه هجوم قوای چنگیز خان،از خوارزم بیرون آمد وبه روم «خطه خلافت عثمانی» رفت ووی راباشیخ صدر الدین قونوی ومولانا جلالدین رومی اتفاق ملاقات افتادو گویند وقتی که درمجلسی جمع بودند،نمازشام شد.از وی درخواست امامت کردند ودر هر دورکعت «قل یاایها الکافرون» را خواند.چون نماز تمام کردند،مولانا جلالالدین رومی باشیخ صدرالدین بر سبیل شوخی گفت: که ظاهراً یک بار برای شما خوانده یک بار برای ما.
فرستنده: تنها