تصور کنید در کلاس ریاضی نشستهاید و سعی میکنید تمرین هندسه خود را قبل از به صدا درآمدن زنگ به پایان برسانید. کلاس پر از سر و صداست، بقیه دانشآموزان صحبت میکنند، انگار که قبلاً کارشان را تمام کردهاند. نورهای فلورسنت بیش از حد درخشاناند. از دو میز آنطرفتر، صدای ضربات مداد یک نفر در گوشهایتان میپیچد. بوی ناخوشایندی از سویی دیگر به مشام شما میرسد. پارچه شلوار شما روی پوستتان ساییده شده و آزارتان میدهد. دهانتان خشک شده است. مغزتان احساس درهمریختگی دارد، گویا همزمان به همه چیز و هیچ چیز فکر میکنید، و وقتی دزدکی نگاهی به ساعت میاندازید، اضطرابتان شدیدتر میشود.