رفتم تنگهی ساه... دمِ تنگه کبک زیاده از حد بود، نتوانستم بزنم. از دور تفنگ انداختم نخورد... آقاابراهیم اسبابهای آبدارخانه را که فیالحقیقه از هر چیز دنیا در اینجا حاضر است، اکسپوزیسیون [نمایشگاه] کرده بود در آن یکی چادر. رفته قدری تماشا کردم... زنها همه آمدند اکسپوزیسیون آقاابراهیم را تماشا کردند.