در ۱۰ سالگی عمامه به سرم گذاشتند و به صورت طلاب علوم دینیه درآمدم...
در آن اوقات پدرم مدام از ترس ظلالسلطان و حاکم شهر و آقای نجفی (ملا محمدتقی) ملای شهر از اصفهان فراری بود... همین که در نزد صحاف کورهسوادی پیدا کردم به مدرسهی آخوندها و طلاب علم که در دهنهی بازار بیدآباد در کنار نهر معروف به «ماری بابا حسن» (ماری در زبان اصفهانی به معنی رود و نهر است) واقع بود رفتیم. عمامه به سرم گذاشتند و با همهی صغر سن به صورت طلاب علوم دینیه درآمدم... در آن زمان بیشتر از ده سال نداشتم و با وجود این اسمم را «رجیل» که مصغر «رجل» است گذاشته بودند.