هر جایی را که میشناختم نابود شده است. خانهای که در آن بزرگ شده بودم به تلی از خاکستر تبدیل شده و آوارها در همه جای آن قابل مشاهده هستند. کل دارایی ما به چیزی شبیه به تکههای ذغال سنگ تبدیل شده است. امروز، پس از ۱۵ ماه جنگ، ما هنوز آوارهایم. هر جایی که میروم، مردم از من سوال میکنند: "اوه، یک آواره، اهل کجایید؟ " هرکسی با تعجب به من خیره میشود. من همه چیز را از دست دادهام. انگار در خانهام دچار غم غربت شدهام.